روژان، رادمان، رادمهرروژان، رادمان، رادمهر، تا این لحظه: 12 سال و 4 ماه و 16 روز سن داره

سه قلوهای من

حموم کردن در چهلم روز تولد

سلام جیگرای مامان امروز که چهلم روز تولدتون بود بردیم شما رو حموم و شستیم الهی مامان فداتون بشه چقدر تمیز شده بودید البته قبلا" هم شما رو شسته بودیم البته تو حموم امروز آب چلتونو ریختیم ایشالا 120 سال زنده باشید  اگر بدونید چقدر بانمک شدید دیروز مامان رفته بود براتون کلاه خریده بود که امروز از حموم اومدید سرتون کنید چقدر با این کلاه ها و لباسهای نو خوشکل شدید   ...
12 ارديبهشت 1391

تولد دو ماهگی و بستری شدن نی نی های من (بدترین روزهای زندگی من)

سلام نی نی های ناز و دوست داشتنی من مامان قربونتون بره الهی  کوچولوهای مامان این روزها سخت ترین و تلخ ترین روزهای زندگی مامان بود چون شما گل های مامانی مریض شدید تو رادمهرم اولین نفری بودی که مریض شدی 4 روز بیمارستان بودی چقدر مامانی عذاب و ناراحتی و دلنگرانی کشید وقتی بعد از 4 روز از بیمارستان مرخص شدی اومدیم خونه دیدم که روژان و رادمان هم سخت مریض شدن بعد اونارو بردیم بستری کردیم وای اگر بدونید که مامان داغون شده از بس برای شما گریه کرده و نگرانی و بی خوابی کشیده از زمان بدنیا اومدن شما من خیلی سختی کشیدم از بستری شدن شما تو ان آی سیو که با زخم بخیه سزارین به سختی راه می رفتم و درد داشتم هر روز میودم بیمارستان از صبح تا شب کن...
12 ارديبهشت 1391

هدیه های دیگران به شما جیگرای مامان

امروز عمه نسرین براتون چند دست لباس خریده بود عمه الهه مای بیبی خاله مسی چند دست لباس دایی حسین همه چند دست لباس الهی مامان قربونتون بره که همه لباسا به تنتون بزرگه ایشالا زود زود بزرگ شدید خیال مامان راحت شه   مامان بزرگ گلی و بابابزرگ حاجی       ۲ تا دستبند + ۱ انگشتر مامان بزرگ زهرا و بابابزرگ هیبت         ۲ تا دستبند + ۱ پلاک دمپایی عمه طاهره                                   &nb...
12 ارديبهشت 1391

تولد فرشته های گلم

سلام فرشته های گلم بالاخره شما امیدای مامان تو تاریخ ۲۱/۹/۹۰ توی هفته 33 بدنیا اومدید روز دوشنبه ساعت ۸ صبح بود که مامان دلش درد گرفته بود که رفت دستشویی وای مامان دید دستشویی پر از خون شد خیلی مامان ترسید بعد سریع مادر بزرگ رو صدا کرد بعد به زنگ زدیم به بابا و رفتیم بیمارستان من هر لحظه دل دردم بیشتر میشد بعد از اینکه رسیدم سریع منو معاینه کردن گفتن باید سریع برم اتاق عمل من رفتم از تو کمر مامان یه آمپول زدن که مامان پاهاش سر شد بعد شکم مامانی رو برید بعد شنیدم که خانم دکتر می گفت ببنید دختره داره تو کیسه گریه می کنه بعد از چند لحظه صدای گریه تو روژان جیگر مامانو شنیدم چه لحظه ای بود چقدر برای سلامتی شماها موقع زایمان دعا ...
12 ارديبهشت 1391

واکسن 4 ماهگی و بی قراری نی نی های من

عزیزای مامان بالاخره رفتیم واکسن 4 ماهگیتونو هم زدیم با مامان بزرگ رفتیم مرکز بهداشت سر کوچه که دیدم مرکز بهداشت به جای دیگه ای منتقل شده و هنوز افتتاح نشده رفیتم به مرکز بهداشت نزدیک خونه مامان بزرگ وای بعد از واکسن رادمهر و رادمان دوباره خیلی بی قراری کردن رفتیم خونه مامان بزرگ رادمان تو حتی تو بغل بابابزرگ هم آروم نمیشدی بابا بزرگ 2 ساعت فقط تو رو بغل کرده بود و راه می برد امروز روژان عزیزم با عمه نسرین رفته بودی دکتر که فهمیدم که پست سرت یه کم قلمبه شده دکتر گفته بود که عفونته وقتی این موضوع شنیدم انقدر گریه کردم که نگو وقتی هم اومدی خونه انقدر بی قراری کردی که خدا میدونه  آخه نی نی های من چقدر شما این مدت که بدنیا اومدید ...
11 ارديبهشت 1391

اولین مهمونی

سلام جیگرای مامان، مامان فداتون بشه الهی امروز در تاریخ 8/١١/90 برای اولین بار رفتیم مهمونی عمه نسرین ما هم رفتیم خوب بود خوش گذشت فکر کنم برای شما هم خوب بود ولی دوباره تو رادمانم مثل همیشه بی قراری می کردی رادمهرم نمی دونم تو چرا بی قراری می کردی فکر کنم دل درد داشتی خیلی بی تابی کردی مامان فدات گریه کردنت بشه پسرم ...
7 ارديبهشت 1391

هدیه آسمانی

می خواستم براتون تعریف کنم من و بابایی در تاریخ ۴/۵/۸۷ زندگی مشترکمونو شروع کردیم چقدر خوشحال بودیم من چقدر احساس خوشبختی می کردم با تمام مشکلاتی که قبل از عروسی داشتیم ولی بعدش احساس خیلی خوبی بود ماه عسل با بابایی رفتم شمال بعد رفیتم سرعین خیلی خوش گذشت چند ماه بعد فهمیدم که زوج هایی که تو اون سال ازدواج کردن می تون بدون نوبت برن مکه که ما ثبت نام کردیم و در تاریخ ۲۲/۱/۸۸ با بابایی رفتیم مکه چقدر خوب بود چقدر اونجا دعا کردم من بعد از چند ماه احساس کردم که یواش یواش باید یه نفر سومی هم وارد زندگیمون بشه واسه اینکه نی نی دار بشیم وای خدایا چه روزای  تو اواخر اسفند سال ۸۸ بود که دیدم تو شرکت همش حالم بده یه دو هفته هم بود که...
29 فروردين 1391