روژان، رادمان، رادمهرروژان، رادمان، رادمهر، تا این لحظه: 12 سال و 4 ماه و 16 روز سن داره

سه قلوهای من

اولین مسافرت

1391/5/21 1:01
نویسنده : مریم
1,041 بازدید
اشتراک گذاری

زبانسلام نی نی های ناز نازی من الهی مامانی دورتون بگرده خیلی خیلی دوستتون دارم قلبماچ

نی نی های خوشکلم ما اولین مسافرتمون با شما گل های قشنگم در تاریخ 27/4/91 رفتیم ما رو برای عروسی دختر عمه بابا دعوت کردن به شهرستان نهاوند و ما هم رفتم برای اینکه یه مقدار روحیمون عوض بشه رادمهر گلم عزیز پسرم تو رو نبردم اول بخاطر اینکه هوا گرم بود و تو هم همش شیرتو از دماغ و دهنتون بیرون میاری و دوم بخاطر اینکه به خیلی چیزا آلرژی داری مامان بخاطر خودت نبردم گلم همون بهتر که نیومدی و پیش مامان بزرگ گلی موندیناراحتگریه

ما روز سه شنبه حرکت کردیم و عمه اعظم هم با ما اومد و شما را تا نهاوند نگه داشت یکیتونو روی پاش و اون یکی رو بغلش دستش درد نکنه خیلی به ما کمک کرد ممنونم خواهرشوهر گرامی از اینکه تو این سفر در مسیر رفتن کمک خیلی بزرگی بما کردی ماچبغلو شما نی نی های گلم هم اصلا" اذیت نکردید

روز حنابندون و عروسی ولی اذیتاتون شروع شدقهر از سر و صدا زیاد بی قرار شده بودید مخصوصا" اینکه جاتون هم عوض شده بود و به سر و صدای زیاد هم عادت نداشتید تا تونستید اذیت کردید من و بابایی شما رو هر دو شب تو ماشین خوابونیدم وقتی که خونه خلوت می شد میاوردیم تو اتاقعصبانی

صبح روز عروسی هم رفیتم سراب کیان که خیلی جای قشنگی بود یه حال و هوایی من و بابایی بنده خدا عوض کردیم شما هم خیلی خوشتون اومده بود یه چند ساعت لااقل من و بابایی یه نفس راحت کشیدملبخند

از یه موضوعی خیلی لجم می گرفت از اینکه همه تو عروسی میگفتن وای خوش بحالتون سه تا نی نی چقدر خوبه چقدر ساکتن اصلا" اذیت ندارنزبان جالب اینجاست همه مامانو میشناختن تو عروسی همدیگرو صدا میکردن و مامانو با دست نشون میدادن جالبتر اینکه قبل از اینکه وارد سالن یه دختر بچه 6 الی 7 ساله دوید گفت مامان سه قلوها اینه اومدتعجب

روز جمعه هم فردای بعد از عروسی ساعت 12 حرکت کردیم بسمت تهران مامان بزرگ و بابا بزرگ هم با ما اومدن توی راه برای اولین بار تو رادمان شروع کردی به دست زدن و تو روژانم خودتو به عقب و جلو تکون میدادی یعنی میرقصیدی یه صحنه خیلی خنده دار شده بود که ما همگی از خنده بر شده بودیم تشویق

بعد که برای نهار تو رستوران مهتاب پیاده شدیم شما میز و بهم ریختید آبروی ما رو بردید و تو رادمانم یه کم ماست خوردی که ما نمی دونستیم توش فلفل داره یکدفعه دیدیم دور دهنت قرمز قرمز شده اولش ترسیدیم بعد فهمیدم که برای ماسته دست و صورتو که شستم خدارو شکر بهتر شدی

بعد از نهار حرکت کردیم وقتی رسیدیم تهران اول مامان بزرگ و بابابزرگ رو رسوندیم بعد هم رفتیم خونه مامان بزرگ گلی رادمهر جیگر گوشه مامانو برداشتیم و رفیتم خونه اول رادمهرم مامانو تحویل نگرفتی خاله مسی هم برات یه دست لباس خیلی قشنگ خریده بود که تنت بود بعد از یه چند ساعت دوباره شدی رادمهر خودم بخدا خیلی خیلی دلم برات تنگ شده بود همش برات دلتنگی می کردم ولی فقط فقط بخاطر خودت بود پسرم بیشتر بخاطر آلرژی که داری مامان به عطر به اسفند به خاک و ...گریه

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)