جشن دندونی برای نی نی های گلم

1391/8/27 0:09

نویسنده : مریم

1,674 بازدید

اشتراک گذاری

سلام نی نی های من عزیزای دلم خوشگلهای مامان عزیزای مامان الهی پیش مرگتون بشم دوستتون دارم قلب قلب بغل ماچ

خیلی وقته میخواستم براتون یه مهمونی برای دراومدن دندوناتون بگیرم منتظر بودم که سه تایی شما دندون داشته باشید بعد مهمونی بگیرم نیشخند بالاخره بعد از عذابهایی که برای دندوناتون کشیدید رادمان جیگر مامان 2 تا دندون پایین و 1 دندون بالا که در شرف دراومدنه رادمهر ماهک مامان 2 تا دندون پایین و 1 دندون بالا که در شرف دراومدنه روژان یکی یه دونه مامان فقط 1 دندون که اونم فقط نوکش دراومده خنده

دخترم فدای اون اگه اگه گفتنت بشم وقتی بابایی شب میاد خونه با رادمهر 2 تایی انقدر ذوق میکنید که نگو تو که چهار دست و پا و رادمهر سینه خیر میرید دم در پیشواز بابایی مخصوصا" تو رادمهرم انگار خدا دنیا بهت داده رادمانی مامان هم اصلا" بروی مبارکش نمیاره که بابایی اومده یا نه برای خودش چهار دست و پا اینور و انور میره قربونت برم مامان بغل مژه

یه چیزی خیلی خیلی عذابم میده اونم اینکه اصلا" غذا نمی خورید هر چی درست میکنم انگار دهاناتونو دوختن اصلا" دوست ندارید حتی یک قاشق غذا بخورید نگرانم میکنید با اینکار فرنی، حریره بادوم، سوپ، پوره سیب زمینی، هویج حتی از غذاهای که برای خودمون هم درست میکنم سعی می کنم بهتون بدم نمی خورید فقط روژانی مامان اون چند قاشق کوچیک میخوری متعجبم چرا ؟ سوال تو 5 ماهگی اولین ماهی که دکتر اجازه غذای کمکی رو داد خوب بودید نمی دونم یکدفعه چی شد که غذا نمی خورید اصلا" دوست ندارید حتی سر شیشه مخصوص غذا براتون درست کردم یکم سوراخه سرپستونکتون رو گشاد کردم حتی میریزم تو شیشه هم نمی خورید بابا دیگه 11 ماهتون شده نفس های مامان باید دیگه از غذای مامان و بابا بخورید شما همه جوره دارید مامانو اذیت میکنید خدا رو خوش نمیاد باباجون دیگه برای غذا خوردنتون مامانو اذیت نکنید یکم غذا بخورید جون بگیرید که تند و تند مریض نشید وزن رادمهر و روژان نسبت به سنشون کمه رادمهرم تو 2 کیلو کم داری و تو روژانم 1 کیلو ولی تو رادمانم مشکلی از بابت وزن نداری خداروشکر خیال باطل

بالاخره روز 5شنبه 20/7/91 جشن دندونی با حضور خانواده مامان و روز جمعه 21/7/91 با حضور خانواده بابا برگزار شد زبان مامان از 10 روز پیش شروع کرد به طراحی کارت دعوت، چاپ و گیفت های روز مهمونی و همچنین بردن شما به آتلیه

روز دوشنبه رفتیم آتلیه خداروشکر همسایه واحد بغلی تو خونش آتلیه داره بردمتون اونجا ازتون عکس انداختم طبق معمول غریبی و گریه پدر مامان و عکاس رو درآورید تا ازتون عکس انداخت فقط یکی یا دو تا عکس با لبخند تونست ازتون بندازه بقیه یا در حال گریه یا در حال اخم بودید چندتا از عکسهاتونو چاپ کردم 2 تا از مثلا" بهترین عکسهاتونو در سایز بزرگ چاپ کردم و تو پذیرایی خونه نصب کردم قهر

از روز سه شنبه مشغول به تمیزکاری خونه و تزئین کردن و غذا درست کردن خیلی خیلی هم خسته شدم چون دست تنها بودم مامان بزرگ گلی آش دندونی شما رو پخت بالاخره کارهای مامان با خستگی و زحمت زیاد ساعت 3 بعدازظهر روز 5شنبه قبل از رسیدن مهون ها تموم شد هورا جالب اینجاست که تو این هفته تو رادمانم بخاطر اینکه دندونت بالات داره درمیاد مریضم هم بودی تب کردی، بیرون روی داشتی، بیحال بودی و همش گریه میکردی عصبانی ولی با این حال خدارو هزاران هزار مرتبه شکر مامان تونست تنهایی از پس کارهای مهمونی و پذیرایی از مهمونها بنحو احسن بربیاد چشمک بابایی هم روز جمعه بعد از رفتن مهمونها خیلی از مامان تشکر که این هفته سخت رو پشت سر گذاشت از همه عزیزهایی که تو مهمونی نی نی های گلم شرکت کردن تشکر می کنم حالا بریم سراغ هدیه هایی که زحمت کشیدن و آوردن