روژان، رادمان، رادمهرروژان، رادمان، رادمهر، تا این لحظه: 12 سال و 4 ماه و 16 روز سن داره

سه قلوهای من

سومین مسافرت

1392/4/16 15:56
نویسنده : مریم
1,077 بازدید
اشتراک گذاری

سلام نی نی های عزیزم دوستتون دارم از همه دنیا بیشتر و از خدای مهربون کمتر

نی نی های گلم بازم موقع واکسنتون رسید و طبق معمول شما مریض شدید قرار بود بریم واکسن 18 ماهگیتونو بزنیم ولی دوباره سرماخورده بودید و گلو درد داشتید دوباره آنتی بیوتیک خدایا دیگه حالم از هرچی دکتر و دارو هست بهم میخوره انقدر که من شما رو می برم دکتر خود دکتر هم تعجب میکنه نمی دونم چرا بدنتون انقدر ضعیفه و مقاوم نمیشه

قرار بود دوهفته پیش بریم مسافرت ولی عمه نسرین گفت میخواد عمه مجید رو پاگشا کنه که نرفتیم و هفته پیش رفتیم ولی نمی دونم چرا اونا زمانی که ما نبودیم دعوت کردن؟؟؟؟؟ در هر صورت ما روز چهارشنبه با مامان بزرگ و دایی راه افتادیم اول قرار بود بریم شمال بعد تصمیم مون عوض شد و رفتیم ویلای خاله مصی تو پلور شب رسیدیم شام خوردیم و اونشب شما تا ساعت 4 صبح نخوابیدید انقدر شلوغ و بازی کردید که نگو

فردا صبح مامان بزرگ ساعت 6 بیدار شده بود حیاط و آب پاشی کرده بود و صبحانه رو حاضر کرد مامان هم ساعت 8 بیدار شد چه منظره ای قشنگی روبرو کوه پایین سبزه و درخت و رودخونه هوای عالی و خنک یه جایی بکر و آرام تو حیاط درختای سپیدار و درخت سیب و پر از گل و سبزه و گلهای گلپر مامان یه عالمه انرژی مثبت گرفت شما هم ساعت 11 صبح بیدار شدید وقتی بیدار شدید دیدید یه حیاط با یه حوضی که ازش آب میاد و منظره ایی فوق العاده از خوشحالی داشتید پر درمیاوردید بدو بدو اولین کارتون این بود که برید تو حیاط تا شب هم تو حیاط آب بازی کردید و داخل نمیومدید استخر بادیتونم برده بودم پر از آب کردم ولی خیلی می ترسیدید که داخلش برید نمی دونم چرا؟؟؟ بجای شما چون استخرتون بزرگه مامان و بابا رفتن داخلش شما هم با اون حوض وسط حیاط که آب ازش میومد بازی می کردید

بعدازظهر هم خاله مصی و بابا بزرگ و عمو علی و خاله پری (خاله مامان) و شوهرش اومدن اونجا خیلی خوب بود و خوش گذشت روز جمعه هم تو رادمان گلم با بابا و دایی و عمو عماد رفتید کوه وقتی برگشتید دیدیم تمام صورت و دستهات قرمز شد یه عالمه کرم زدم البته روژان و رادمهرهم سوختن ولی کمتر از تو هر 2 ساعت بهتون کرم ضد آفتاب و کرم آ+د میزدم ولی با این حال دست و صورتتون قرمز شده خیلی خوش گذشت و خوب بود ساعت 30/4 بعدازظهر هم برگشتیم

تو رادمهر گلم با مامان بزرگ اومدی تو رادمان گلم با خاله مصی و خاله پری اومدی و تو روژان عزیز دلم با مامان ولی در راه برگشت الهی مامان بمیره روژان جیگر گوشه و عمر و زندگی مامان خوابیده بودی به بابایی گفتیم که یه جا روی صندلی عقب برات درسته کنه که بزارمت به صورت آفتاب نخوره هم زمان با پیاده شدن مامان بابا هم در عقب ماشینو باز کرد و پای چپت موند بین لولای در ماشین وای تو خواب چه جیغی زدی انقدر گریه کردی پات ورم کرده بود و کبود شده بود مردم تا رسیدیم تهران سریع بردمت بیمارستان از پات عکس گرفتن گفتن استخوان پات ترک خورده پاتو گچ گرفتن انقدر مامان گریه کرده بود که احساس می کرد داره کور میشه و تمام خوشی از دماغمون اومد خیلی لحظات بدی بود خلاصه اینکه اینم از سومین مسافرتمون  

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)