روژان، رادمان، رادمهرروژان، رادمان، رادمهر، تا این لحظه: 12 سال و 4 ماه و 25 روز سن داره

سه قلوهای من

تولد فرشته های گلم

سلام فرشته های گلم بالاخره شما امیدای مامان تو تاریخ ۲۱/۹/۹۰ توی هفته 33 بدنیا اومدید روز دوشنبه ساعت ۸ صبح بود که مامان دلش درد گرفته بود که رفت دستشویی وای مامان دید دستشویی پر از خون شد خیلی مامان ترسید بعد سریع مادر بزرگ رو صدا کرد بعد به زنگ زدیم به بابا و رفتیم بیمارستان من هر لحظه دل دردم بیشتر میشد بعد از اینکه رسیدم سریع منو معاینه کردن گفتن باید سریع برم اتاق عمل من رفتم از تو کمر مامان یه آمپول زدن که مامان پاهاش سر شد بعد شکم مامانی رو برید بعد شنیدم که خانم دکتر می گفت ببنید دختره داره تو کیسه گریه می کنه بعد از چند لحظه صدای گریه تو روژان جیگر مامانو شنیدم چه لحظه ای بود چقدر برای سلامتی شماها موقع زایمان دعا ...
12 ارديبهشت 1391

واکسن 4 ماهگی و بی قراری نی نی های من

عزیزای مامان بالاخره رفتیم واکسن 4 ماهگیتونو هم زدیم با مامان بزرگ رفتیم مرکز بهداشت سر کوچه که دیدم مرکز بهداشت به جای دیگه ای منتقل شده و هنوز افتتاح نشده رفیتم به مرکز بهداشت نزدیک خونه مامان بزرگ وای بعد از واکسن رادمهر و رادمان دوباره خیلی بی قراری کردن رفتیم خونه مامان بزرگ رادمان تو حتی تو بغل بابابزرگ هم آروم نمیشدی بابا بزرگ 2 ساعت فقط تو رو بغل کرده بود و راه می برد امروز روژان عزیزم با عمه نسرین رفته بودی دکتر که فهمیدم که پست سرت یه کم قلمبه شده دکتر گفته بود که عفونته وقتی این موضوع شنیدم انقدر گریه کردم که نگو وقتی هم اومدی خونه انقدر بی قراری کردی که خدا میدونه  آخه نی نی های من چقدر شما این مدت که بدنیا اومدید ...
11 ارديبهشت 1391

اولین مهمونی

سلام جیگرای مامان، مامان فداتون بشه الهی امروز در تاریخ 8/١١/90 برای اولین بار رفتیم مهمونی عمه نسرین ما هم رفتیم خوب بود خوش گذشت فکر کنم برای شما هم خوب بود ولی دوباره تو رادمانم مثل همیشه بی قراری می کردی رادمهرم نمی دونم تو چرا بی قراری می کردی فکر کنم دل درد داشتی خیلی بی تابی کردی مامان فدات گریه کردنت بشه پسرم ...
7 ارديبهشت 1391

هدیه آسمانی

می خواستم براتون تعریف کنم من و بابایی در تاریخ ۴/۵/۸۷ زندگی مشترکمونو شروع کردیم چقدر خوشحال بودیم من چقدر احساس خوشبختی می کردم با تمام مشکلاتی که قبل از عروسی داشتیم ولی بعدش احساس خیلی خوبی بود ماه عسل با بابایی رفتم شمال بعد رفیتم سرعین خیلی خوش گذشت چند ماه بعد فهمیدم که زوج هایی که تو اون سال ازدواج کردن می تون بدون نوبت برن مکه که ما ثبت نام کردیم و در تاریخ ۲۲/۱/۸۸ با بابایی رفتیم مکه چقدر خوب بود چقدر اونجا دعا کردم من بعد از چند ماه احساس کردم که یواش یواش باید یه نفر سومی هم وارد زندگیمون بشه واسه اینکه نی نی دار بشیم وای خدایا چه روزای  تو اواخر اسفند سال ۸۸ بود که دیدم تو شرکت همش حالم بده یه دو هفته هم بود که...
29 فروردين 1391

بستری شدن شما جیگرای مامان تو ان آی سیو

وای مامان ۲ روز بعد از زایمان منو مرخص کردن چقدر مامان درد داشت بعد از اینکه مامان اومد خونه ۲ روز بعد که یه کم بهتر شد هر روز از صبح میومد بیمارستان تا شب چه روزای سختی رو مامان کشید وای وقتی دید که تو سر رادمهر سرم وصله سرمش خونیه چقدر مامان گریه کرد یا وقتی رادمان شیر خورده بود از دماغ و دهنش شیر میومد وای خدایا یا وقتی که شما ها اومدید خونه روژان تنها تو بیمارستان مونده بود وقتی مامان دید که روژان تمام تنش کثیف شده بالا آورده جاش خیسه و سردش چقدر گریه کرد خدایا هیچ مادری ناراحتی بچشو نبینه ...
9 بهمن 1390

مرخص شدن رادمان و رادمهر بعد از 12 روز

سلام مامان پسرای گلم بالاخره بعد از ۱۲ روز سخت شماها رو مرخص کردن و آبجی موند بیمارستان وای مامان قربونتون بشه چقدر مامان دوستتون داره میخواد بخورتتون ماچتون کنه ولی دکتر اجازه نداده که ماچتون کنه مامان ...
9 بهمن 1390

دل درد رادمان

سلام مامان پسرم گلم رادمانم تو دیشب تا صبح نخوابیدی دل درد داشتی یبوست شدی مامان بمیره که درد می کشی کاش زود خوب بشی مامان وقتی گریه می کنی یا داد میزنی قلبم از جا کنده میشه رادمهر نسبت به تو و روژان خیلی آروم تره ولی من همه شما رو خیلی خیلی خیلی دوست دارم بعضی اوقات فکر می کنم خوابم که خدا سه گل بمن هدیه کرده   ...
9 بهمن 1390

لگد زدنهای مداوم به مامان

سلام نی نی های گلم چقدر امروز به مامان لگد زدید انگار داشتید با هم دعوا می کردید الهی قربونتون بشم هر چی دوست دارید لگد بزنید فقط سالم باشید سالم بدنیا بیایید مامان حاضر تمام سختی ها رو بخاطر شما تحمل کنه ...
30 دی 1390