روژان، رادمان، رادمهرروژان، رادمان، رادمهر، تا این لحظه: 12 سال و 4 ماه و 24 روز سن داره

سه قلوهای من

جشن دندونی برای نی نی های گلم

سلام نی نی های من عزیزای دلم خوشگلهای مامان عزیزای مامان الهی پیش مرگتون بشم دوستتون دارم خیلی وقته میخواستم براتون یه مهمونی برای دراومدن دندوناتون بگیرم منتظر بودم که سه تایی شما دندون داشته باشید بعد مهمونی بگیرم بالاخره بعد از عذابهایی که برای دندوناتون کشیدید رادمان جیگر مامان 2 تا دندون پایین و 1 دندون بالا که در شرف دراومدنه رادمهر ماهک مامان 2 تا دندون پایین و 1 دندون بالا که در شرف دراومدنه روژان یکی یه دونه مامان فقط 1 دندون که اونم فقط نوکش دراومده دخترم فدای اون اگه اگه گفتنت بشم وقتی بابایی شب میاد خونه با رادمهر 2 تایی انقدر ذوق میکنید که نگو تو که چهار دست و پا و رادمهر سینه خیر میرید دم در پیشواز بابایی مخصوصا" تو ر...
27 آبان 1391

مسافرت مامان و بابا به شمال

سلام نی نی های من الهی قربونتون برم دوستتون دارم دوستتون دارم نی نی های من بابایی پیشنهاد کرد که یه مسافرت 2 روزه بریم تا یه کمی بتونیم استراحت کنیم من اولش راضی نبودم که شما رو تنها بزارم و برم چون اصلا" دوست ندارم حتی یه لحظه از شماها دور باشم وقتی شما 1 ساعت نباشید استرس و اضطراب میگیرم بابایی بنده خدا که انقدر تو این مدت اذیت و خسته شده بالاخره هر چی باشه مامان تحملش از بابایی بیشتره بابایی هم گناه داره بالاخره دلم زدم بدریا و بابایی گفتم بریم اول باورم نمی شد تا از تهران اومدیم بیرون استرس گرفتم هی میخواستم به بابایی بگم برگردیم خیلی خیلی خودمو کنترل کردم رفتیم یه جایی نزدیک چالوس و نوشهر یه ویلایی قشنگ گرفتیم که با دریا فقط...
27 آبان 1391

سرماخوردگی نی نی های من

سلام سه قلوهای ناز نازی من اگر بدونید چقدر مامان و بابا رو اذیت کردید هنوز فصل سرما نیومده سرما خوردید طبق معمول تو رادمهرم اول از همه شب تا صبح گریه کردی و شدیدا" تب کردی و شیر نخوردی مامان تا صبح بغلت کرده بود و راه میبرد صبح که شد سریع بردیمت بیمارستان و تا ظهر اونجا بودیم ازت آزمایش گرفتن و همش هر 10 دقیقه  ORS میدادن بعد از اینکه دکتر جواب آزمایشتو دید بهت یه آمپول زد و شربت سفکسین و شیاف استامنیفون داد اصلا" حال نداشتی بعد اومدیم خونه تبت هم بالا بود شب مامان بزرگ گلی موند خونمون و تا صبح پاشویت کرد یکم بهتر شدی هنوز حال تو خوب نشده 2 روز بعد رادمان و روژان هم مثل تو مریض شدن و مامان بزرگ زهرا اینبار موند بخدا دیگه خسته شد...
26 آبان 1391

جواب آزمایش رادمهر(خدایا خسته ام خسته)

سلام نی نی های قشنگم الهی مامانی پیش مرگتون بشه همیشه دلتنگتون هستم حتی وقتی کنارم هستید دوستتون دارم چند روز پیش جواب آزمایشت رادمهرم آماده شد ولی بخاطر اجلاس سران در تهران یکهفته تعطیل بود دیروز بعد از یکهفته بالاخره از دکترت وقت گرفتیم و با بابایی رفتیم دکتر و روژان و رادمانو گذاشتیم خونه مامان بزرگ گلی وقتی به مطب رسیدیم تقربیا" شلوغ بود و دکتر هم 2 ساعت دیر اومد قرار بود ساعت 4 بیاد که ساعت 6 اومد نوبت ما هم ساعت 15/7 بعدازظهر شد چون یه مقدار دیر میشد بابایی رفت من و تو موندیم مطب وقتی نوبتمون شد  رفتم تو اتاق دکتر و جواب آزمایشتو دادم دکتر دید یه چیزی گفت که احساس کردم مثل آوار فروریختم بدنم داغ شده بود سرم گیج رفت احساس می ک...
26 آبان 1391

اولین مهمانی افطاری

سلام عزیزای دلم به اندازه های ستاره های آسمان دوستتون دارم شما بزرگترین رحمت و نعمتی هستین بعد از سلامتی خداوند مهربان بمن هدیه کرده امسال ماه رمضان هم رسید و شما تو هشت ماهگی هستید  این ماه رو خیلی دوست دارم چون احساس می کنم بخدا نزدیکترم ولی متاسفانه دو سال میشه که نتونستم روزه بگیرم پارسال بخاطر اینکه شما تو دل مامانی بودید و امسال هم فقط یک روز گرفتم که اونم انقدر حالم بد شد ترسیدم که اتفاقی برام بیوفته کسی هم که بجز شما خونه نیست مامان بزرگ گلی هم روزه میگیره و براش سخته که بیاد و نور الا نور بشه ایشالا خدا لطفی کنه و سال دیگه بتونم روزه هامو بگیرم راستی رادمانم گلم دومین دندونتم در تاریخ 22/5/91 دراومد ولی نمی دونم چر...
31 مرداد 1391

گرفتن آزمایش از رادمهر

سلام نی نی های قشنگم که همه عمر، جون، زندگی، شب و روزم شدید دوستتون دارم رامهرم پسرکم عزیزکم عسلکم جیگرم عمر و روحم تا به امروز 5 تا دکتر بردمت بخاطر این بالا آوردنهای مداومت همچنان شیر کم میخوری خیلی هم بد میاری بالا از دماغ و دهنت گلکم وقتی اینجوری تمام وجودم آزرده میشه این دکتر آخر برات یه سری آزمایش نوشته بود که با مامان بزرگ گلی و دایی امیر حسین رفتید آزمایشاتو در بیمارستان پارس انجام دادی از زمانی که رفتی تا برگشتی خونه همچنان اشک ریختم بمیرم مامان که انقدر ضعیف شدی گلم تو از رادمان و روژانم سبک تر شدی وقتی اومدی خونه حال و حوصله نداشتی دستای کوچیک کبود شده بود انگار درد میکرد وقتی دستای کوچولوتو ماچ کردم گریه کردی ک...
31 مرداد 1391

اولین قاصدک

سلام سه قلوهای من الهی فدای چشمای قشنگتون بشم ماهکهای مامان، گلهای مامان، عشق های مامان، زندگی های مامان، شب و روزهایی مامان دوستتون دارم دوستتون دارم دوستتون دارم بالاخره بعد از سه ماه عذاب و نق نق و بی قراری یه دون از دندونهای تو رادمان گلکم درومد سه شب بود که هر نیم ساعت به نیم ساعت از خواب بیدار میشدی و گریه میکردی تا بالاخره روز 18/5/90 صبح بعد از یه گریه نیم ساعته دیدم که یه چیز کوچیک از لثه های قشنگت زده بود وای دیدم که اولین دندونت درومده انقدر خوشحال شدم که خودم یه جیغ بلند زدم که شما ترسیدید و سه تایی زدید زیر گریه  دندون رادمهرم و تو روژانم درنیومده شما هنوز تو نق بسر می بردید راستی پسرای مامان یاد گرفتید غلط بزنید و...
31 مرداد 1391

اولین مسافرت

سلام نی نی های ناز نازی من الهی مامانی دورتون بگرده خیلی خیلی دوستتون دارم نی نی های خوشکلم ما اولین مسافرتمون با شما گل های قشنگم در تاریخ 27/4/91 رفتیم ما رو برای عروسی دختر عمه بابا دعوت کردن به شهرستان نهاوند و ما هم رفتم برای اینکه یه مقدار روحیمون عوض بشه رادمهر گلم عزیز پسرم تو رو نبردم اول بخاطر اینکه هوا گرم بود و تو هم همش شیرتو از دماغ و دهنتون بیرون میاری و دوم بخاطر اینکه به خیلی چیزا آلرژی داری مامان بخاطر خودت نبردم گلم همون بهتر که نیومدی و پیش مامان بزرگ گلی موندی ما روز سه شنبه حرکت کردیم و عمه اعظم هم با ما اومد و شما را تا نهاوند نگه داشت یکیتونو روی پاش و اون یکی رو بغلش دستش درد نکنه خیلی به ما کمک کرد مم...
21 مرداد 1391

روزهای ابری بارانی

سلام نی نی های قشنگم ماهکهای مامان الهی فدای چشمای قشنگتون بشم هر روز که می گذره شما دوست داشتنی تر میشید نی نی های نازم خیلی دوستتون دارم نی نی های من الان تقربیا" دوماه میشه که میخواد دندون دربیارید ولی هنوز خبری نیست همش دستتون تو دهنتونه آب دهنتون میره همشم بی قراری می کنید و نق می زنید وای وای وای مخصوصا" تو مهمونی ها هفته گذشته رفته بودیم خونه خاله مسی انقدر اذیت کردید که هیچ کس درست شام نخورد با اعصاب خورد من و بابایی اومدیم خونه  هیچ کس بجز مامان سه قلوها درک نمی کنه من چی میگم واقعا" سخته سخته سخته باور کنید نمی خوام همش بگم خسته ام مریضم ولی واقعا" تو این هفت ماه خسته خسته شدم برام یه شب درست خوابیدن آرزو شده حتی نمی ت...
9 تير 1391

اولین غذای کمکی

سلام نی نی های خوشکلم الهی دورتون بگردم دوستتون دارم بیشتر از خودم و کمتر از خدای مهربون  البته بعد از بابایی هههههههههههه نی نی های ناز من امروز در تاریخ 25/2/1391 که میشه 5 ماه و 4 روز اولین غذای کمکی رو برای شما درست کردیم مامان بزرگ امروز اومد شما اول برد حموم بعد هم براتون فرنی با آرد برنج درست کرد چقدر خوشتون اومده بود بعد هم یک قاشق آب بهتون داد که مثل آدمهای تشنه آب رو خورید (سلام بر لبان تشنه حسین و اولاد حسین و اصحاب حسین) کی بشه که زودتر بزرگ بشید به غذا خوردن بیفتید، به راه رفتن، به حرف زدن راستی دارید دندون درمیارید همش آب دهنتون میریزه و دستتون و محکم روی لثه ها تون میکشید دست مامانی رو انقدر محکم گاز میزنید که نگو ال...
3 تير 1391