مسافرت مامان و بابا به شمال
سلام نی نی های من الهی قربونتون برم دوستتون دارم دوستتون دارم
نی نی های من بابایی پیشنهاد کرد که یه مسافرت 2 روزه بریم تا یه کمی بتونیم استراحت کنیم من اولش راضی نبودم که شما رو تنها بزارم و برم چون اصلا" دوست ندارم حتی یه لحظه از شماها دور باشم وقتی شما 1 ساعت نباشید استرس و اضطراب میگیرم
بابایی بنده خدا که انقدر تو این مدت اذیت و خسته شده بالاخره هر چی باشه مامان تحملش از بابایی بیشتره بابایی هم گناه داره بالاخره دلم زدم بدریا و بابایی گفتم بریم
اول باورم نمی شد تا از تهران اومدیم بیرون استرس گرفتم هی میخواستم به بابایی بگم برگردیم خیلی خیلی خودمو کنترل کردم رفتیم یه جایی نزدیک چالوس و نوشهر یه ویلایی قشنگ گرفتیم که با دریا فقط 2 متر فاصله داشت دقیقا" پنجره پذیرایی با فاصله 2 متر بسمت دریا باز میشد با ساحل تمیز واقعا" جای قشنگی بود تو روژان عسل و جیگر و یکی یه دونه من موندی پیش مامان بزرگ زهرا و رادمان و رادمهر پسرکهای مامان عزیزای دل مامان موندید پیش مامان بزرگ گلی تا برگردیم خیلی تو وجودم عذاب کشیدم ولی به روی خودم نیاوردم گفتم بزار به بابایی خوش بگذره ولی خیلی دلتنگی چیزه بدیه تا برسیم تهران از دلتنگی شما پرپر زدم
اول اومدیم تو روژانمو از خونه مامان بزرگ زهرا برداریم فهمیدیم مریض شدی شوک بدی بود بیرون روی وحشتناک گرفتی بودی همراه با خون بهم گفتم تب 40 درجه داشتی و بیحال بودی قبلم تیکه تیکه شد وقتی فهمیدم مریضی و مامان پیشت نیست فروریختم الهی فدای اون ناله هات بشم که تو نبود مامانی کشیدی دخترم منو ببخش تنهات گذاشتم بعد هم رفتیم پسرای مامانو برداشتیم و اومدیم خونه دو روز بعد هم رادمان و رادمهر البته حال تو رادمهرم از اینها الحمدولله بهتر بود ولی رادمان نه از اون روز هم رادمانم مریضی البته تبت قطع شده ولی هنوز بیرون روی داری مامان
خدایا خدایا خدایا پروردگارم ازت برای نی نی هام سلامتی سلامتی سلامتی سلامتی میخوام بخدا خسته شدم از بس نی نی هام مریض شدم خدایا تحمل و نیروی بدنیمو خدای سلامتی خودمو همسرمو و نی نی های گلمو ازمون نگیر خدایا کمکم کن کمکم کن کمکم کن