روژان، رادمان، رادمهرروژان، رادمان، رادمهر، تا این لحظه: 12 سال و 4 ماه و 25 روز سن داره

سه قلوهای من

هدیه آسمانی

1391/1/29 1:31
نویسنده : مریم
744 بازدید
اشتراک گذاری

می خواستم براتون تعریف کنم من و بابایی در تاریخ ۴/۵/۸۷ زندگی مشترکمونو شروع کردیم چقدر خوشحال بودیم من چقدر احساس خوشبختی می کردم با تمام مشکلاتی که قبل از عروسی داشتیم ولی بعدش احساس خیلی خوبی بود

ماه عسل با بابایی رفتم شمال بعد رفیتم سرعین خیلی خوش گذشت

چند ماه بعد فهمیدم که زوج هایی که تو اون سال ازدواج کردن می تون بدون نوبت برن مکه که ما ثبت نام کردیم و در تاریخ ۲۲/۱/۸۸ با بابایی رفتیم مکه چقدر خوب بود چقدر اونجا دعا کردم

من بعد از چند ماه احساس کردم که یواش یواش باید یه نفر سومی هم وارد زندگیمون بشه واسه اینکه نی نی دار بشیم وای خدایا چه روزای 

تو اواخر اسفند سال ۸۸ بود که دیدم تو شرکت همش حالم بده یه دو هفته هم بود که لکه بینی داشتم خلاصه تو آخرین روز سال که رفتم آرایشگاه بعد که برگشتم گفتم بزار یه بی بی چک بخرم چون هنوز پریود نشده بودم وقتی اومدم خونه بی بی چک رو امتحان کردم واییییییییییی خدای من دو خطش پررنگ شد اونروز خوشحال شدم رفتم آزمایشگاه آزمایش دادم رفتم خونه مامانی می خواستیم برم با هم مانتو بخریم بعد که از خرید برگشیتم بابایی رفت جواب آز رو گرفت بله من حامله بودم بعد از سال تحویل به همه گفتیم همه خوشحال بودن ولی خوشحالی ما دوامی نداشت دو الی سه هفته بعد نی نی من سقط شد در این ناباوری خدایا انگار دنیا روی سرم خراب میشه دوباره تو شهریور سال ۸۹ دوباره همون اتفاقات

نه خدایا دیگه با خدا داشتم قهر می کردم حالا با این همه گرفتاری مشکل دیگه ای برامون پیش اومده بود باید خونه رو تخلیه می کردیم مستاجر خودمونم باید دو ماه دیگه بلند میشد خدایا این دیگه چه حکمتی ۲ ماه رفتیم با مادر بزرگیتنا زندگی کردیم تا خونه خالی بشه

تا اینکه معصوم بهم یه دکتر جدید معرفی کرد دکتر خودتونو رفتم گفت کیست داری ۲ ماه اچ دی بخور برگرد وقتی بعد از دوماه رفتم گفت هنوز از بین نرفته و قرار شد تو اسفند لاپراسکوپی کنم که در تاریخ ۱۲/۱۲/۸۹ تو بیمارستان شریعتی کیستو درآوردن وای خدایا چه روازی سختیبعد از عید با بابایی تصمیم گرفتم نی نی دار بشیم که خداروشکر شما رو بهم هدیه کرد من و بابایی خیلی دوستتون داریم

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)