روژان، رادمان، رادمهرروژان، رادمان، رادمهر، تا این لحظه: 12 سال و 4 ماه و 24 روز سن داره

سه قلوهای من

اولین مهمانی افطاری

سلام عزیزای دلم به اندازه های ستاره های آسمان دوستتون دارم شما بزرگترین رحمت و نعمتی هستین بعد از سلامتی خداوند مهربان بمن هدیه کرده امسال ماه رمضان هم رسید و شما تو هشت ماهگی هستید  این ماه رو خیلی دوست دارم چون احساس می کنم بخدا نزدیکترم ولی متاسفانه دو سال میشه که نتونستم روزه بگیرم پارسال بخاطر اینکه شما تو دل مامانی بودید و امسال هم فقط یک روز گرفتم که اونم انقدر حالم بد شد ترسیدم که اتفاقی برام بیوفته کسی هم که بجز شما خونه نیست مامان بزرگ گلی هم روزه میگیره و براش سخته که بیاد و نور الا نور بشه ایشالا خدا لطفی کنه و سال دیگه بتونم روزه هامو بگیرم راستی رادمانم گلم دومین دندونتم در تاریخ 22/5/91 دراومد ولی نمی دونم چر...
31 مرداد 1391

گرفتن آزمایش از رادمهر

سلام نی نی های قشنگم که همه عمر، جون، زندگی، شب و روزم شدید دوستتون دارم رامهرم پسرکم عزیزکم عسلکم جیگرم عمر و روحم تا به امروز 5 تا دکتر بردمت بخاطر این بالا آوردنهای مداومت همچنان شیر کم میخوری خیلی هم بد میاری بالا از دماغ و دهنت گلکم وقتی اینجوری تمام وجودم آزرده میشه این دکتر آخر برات یه سری آزمایش نوشته بود که با مامان بزرگ گلی و دایی امیر حسین رفتید آزمایشاتو در بیمارستان پارس انجام دادی از زمانی که رفتی تا برگشتی خونه همچنان اشک ریختم بمیرم مامان که انقدر ضعیف شدی گلم تو از رادمان و روژانم سبک تر شدی وقتی اومدی خونه حال و حوصله نداشتی دستای کوچیک کبود شده بود انگار درد میکرد وقتی دستای کوچولوتو ماچ کردم گریه کردی ک...
31 مرداد 1391

اولین قاصدک

سلام سه قلوهای من الهی فدای چشمای قشنگتون بشم ماهکهای مامان، گلهای مامان، عشق های مامان، زندگی های مامان، شب و روزهایی مامان دوستتون دارم دوستتون دارم دوستتون دارم بالاخره بعد از سه ماه عذاب و نق نق و بی قراری یه دون از دندونهای تو رادمان گلکم درومد سه شب بود که هر نیم ساعت به نیم ساعت از خواب بیدار میشدی و گریه میکردی تا بالاخره روز 18/5/90 صبح بعد از یه گریه نیم ساعته دیدم که یه چیز کوچیک از لثه های قشنگت زده بود وای دیدم که اولین دندونت درومده انقدر خوشحال شدم که خودم یه جیغ بلند زدم که شما ترسیدید و سه تایی زدید زیر گریه  دندون رادمهرم و تو روژانم درنیومده شما هنوز تو نق بسر می بردید راستی پسرای مامان یاد گرفتید غلط بزنید و...
31 مرداد 1391

اولین مسافرت

سلام نی نی های ناز نازی من الهی مامانی دورتون بگرده خیلی خیلی دوستتون دارم نی نی های خوشکلم ما اولین مسافرتمون با شما گل های قشنگم در تاریخ 27/4/91 رفتیم ما رو برای عروسی دختر عمه بابا دعوت کردن به شهرستان نهاوند و ما هم رفتم برای اینکه یه مقدار روحیمون عوض بشه رادمهر گلم عزیز پسرم تو رو نبردم اول بخاطر اینکه هوا گرم بود و تو هم همش شیرتو از دماغ و دهنتون بیرون میاری و دوم بخاطر اینکه به خیلی چیزا آلرژی داری مامان بخاطر خودت نبردم گلم همون بهتر که نیومدی و پیش مامان بزرگ گلی موندی ما روز سه شنبه حرکت کردیم و عمه اعظم هم با ما اومد و شما را تا نهاوند نگه داشت یکیتونو روی پاش و اون یکی رو بغلش دستش درد نکنه خیلی به ما کمک کرد مم...
21 مرداد 1391

روزهای ابری بارانی

سلام نی نی های قشنگم ماهکهای مامان الهی فدای چشمای قشنگتون بشم هر روز که می گذره شما دوست داشتنی تر میشید نی نی های نازم خیلی دوستتون دارم نی نی های من الان تقربیا" دوماه میشه که میخواد دندون دربیارید ولی هنوز خبری نیست همش دستتون تو دهنتونه آب دهنتون میره همشم بی قراری می کنید و نق می زنید وای وای وای مخصوصا" تو مهمونی ها هفته گذشته رفته بودیم خونه خاله مسی انقدر اذیت کردید که هیچ کس درست شام نخورد با اعصاب خورد من و بابایی اومدیم خونه  هیچ کس بجز مامان سه قلوها درک نمی کنه من چی میگم واقعا" سخته سخته سخته باور کنید نمی خوام همش بگم خسته ام مریضم ولی واقعا" تو این هفت ماه خسته خسته شدم برام یه شب درست خوابیدن آرزو شده حتی نمی ت...
9 تير 1391

اولین غذای کمکی

سلام نی نی های خوشکلم الهی دورتون بگردم دوستتون دارم بیشتر از خودم و کمتر از خدای مهربون  البته بعد از بابایی هههههههههههه نی نی های ناز من امروز در تاریخ 25/2/1391 که میشه 5 ماه و 4 روز اولین غذای کمکی رو برای شما درست کردیم مامان بزرگ امروز اومد شما اول برد حموم بعد هم براتون فرنی با آرد برنج درست کرد چقدر خوشتون اومده بود بعد هم یک قاشق آب بهتون داد که مثل آدمهای تشنه آب رو خورید (سلام بر لبان تشنه حسین و اولاد حسین و اصحاب حسین) کی بشه که زودتر بزرگ بشید به غذا خوردن بیفتید، به راه رفتن، به حرف زدن راستی دارید دندون درمیارید همش آب دهنتون میریزه و دستتون و محکم روی لثه ها تون میکشید دست مامانی رو انقدر محکم گاز میزنید که نگو ال...
3 تير 1391

تولد یکماهگی

سلام گلهای مامان اگر بدونید مامان چقدر دوستتون داره الان ۲۰ شب که نخوابیده همش به شما ۲ ساعت به ۲ ساعت شیر میده خیلی مامان سختی میکشه ولی اشکال نداره ایشالا شما زود جون بگیرید تا خیال مامان راحت بشه این سختی ها فدای سر شما باشه امروز تولد یکماهگی شما رو با بابایی و شما ۳ تا گل جشن گرفتیم بابایی براتون کیک خریده بود بابایی هم مثل من شما رو خیلی خیلی دوست داره شما شدید قلبش روحش عمرش ایشالا ۱۲۰ سال زنده باشید کوچولوهای مامان   ...
26 ارديبهشت 1391