روژان، رادمان، رادمهرروژان، رادمان، رادمهر، تا این لحظه: 12 سال و 4 ماه و 17 روز سن داره

سه قلوهای من

خرابکاری رادمان

سلامی نی نی های ناز نازی من الهی مامان قربتون بره که با تمام اذیت کردنهای مداوم مامان هر روز بیشتر  از روز قبل دوستتون داره رادمان رادمان ای پسر گلم امان از دست تو مامان قرار نبود امسال خونه تکونی کنه  یکی و دو روز بود که لای پات و پشت کمرت بسمت باسن بدجوری قرمز شده پوستش کنده شده بود وحشتناک سوخته بودی بردمت دکتر بهت 4 تا کرم داد که هر 2 ساعت برات بزنم و گفت یکی دو روزی پوشاک نکنمت  همون روزی که از دکترآوردمت از ظهر پوشاک نکردمت هر 2 ساعت پماداتو میزدم البته همه جا رو آبیاری کردی ساعت 7 بعدازظهر بود دیدم ازت صدایی نمیاد فکر کردم داری تو اتاق خواب بازی میکنی مامانی داشت تلویزیون نگاه میکرد&n...
7 اسفند 1391

تولد زنبوری نی نی های من

سلام نی نی های ناز نازی من تولدتون مبارک ایشالا 120 سال زنده باشید مامان خیلی خیلی دوستتون داره عزیزای مامان تولد شما روز 21 آذر بود ولی بخاطر اینکه با ایام محرم تداخل پیدا کرده بود با بابایی تصمیم گرفتیم بعد از ماه صفر براتون تولد بگیریم وقتی ایام ماه صفر تمام شد کار مامان هم برای تدارکات تولد شما شروع شد اول برنامه ریزی برای تاریخ تولد که روز جمعه 13 بهمن 1391 تعیین شد بعد رزرو سالن، سفارش کیک، میوه ، تزئینات تولد، گیفت و چاپ کارت تولد و تشکر عزیزای دل مامان رفتیم همون سالن عروسی مامان و بابا تو خیابان فرشته قسمت سنتی رو رزرو کردی چون هم خیلی قشنگ بود هم یادآور بهترین روز زندگی مامان و بابا برای غذا هم کشک بادمنجان و کباب و الویه بود...
7 اسفند 1391

دلنگرانیهای مامان تمومی نداره

سلام نی نی های گلم الهی مامان فداتون بشه که انقدر ضعیف هستید هر هفته یکی از شما تو بغل مامان بسمت مطب دکتر، انقدر دکتر رفتیم دیگه از منشی وقت نمی گیریم همین جوری میریم انقدر دکتر بهتون آنتی بیوتیک داده که دیگه روی بدنتون زیاد تاثیر نداره مخصوصا" تو رادمهرم نمی دونم دیگه چیکار کنم بخدا خودم هم خسته شدم واییییییییییییییییییییییییییییییییییییی واییییییییییییییییییییییییییییییی از غذا نخوردناتون حسابی لج منو درمیارید فقط یکم سوپ میکس شده میخورید، تو روژی مامان از داداشا یکم بهتری خدایا به فریادم برس نی نی های من دیگه یکسال و سه ماهشون شده یه کاری کن زود به غذا خوردن بیوفتن وایییییییییییییییییییییییییییییی از اذیت کردناتون که هر وقت میخواد ...
7 اسفند 1391

فرارسیدن ماه محرم

سلام نی نی های قشنگم الهی مامان فدای کارهایی که میکنید بشه اگر بدونید مامان برای هر حرکت جدیدی که انجام میدید ضعف میکنه ماه محرم هم فرا رسید خیلی وقته فرصت نکنم تا بیام تو وبلاگ براتون بنویسیم انقدر روزهای پر استرس داشتم مامانی، همش درگیر مریضی های شما بودم پارسال این موقع تو دل مامان بودید و مامان روز شماری میکرد تا شما سلامت باشید و سالم بدنیا بیاید چقدر زمان زود گذشت ایشالا اگر وقت بشه میخوام برم براتون لباس سقایی بخرم و سقاتون بکنم حتی برای تو دخمل مامان ایشالا از این موقع به بعد روزهای شاد و بدون بیمارییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی و بدون استرس داشته باشیم مامان ایشالا به امید خدا حالا بری...
27 آبان 1391

جشن دندونی برای نی نی های گلم

سلام نی نی های من عزیزای دلم خوشگلهای مامان عزیزای مامان الهی پیش مرگتون بشم دوستتون دارم خیلی وقته میخواستم براتون یه مهمونی برای دراومدن دندوناتون بگیرم منتظر بودم که سه تایی شما دندون داشته باشید بعد مهمونی بگیرم بالاخره بعد از عذابهایی که برای دندوناتون کشیدید رادمان جیگر مامان 2 تا دندون پایین و 1 دندون بالا که در شرف دراومدنه رادمهر ماهک مامان 2 تا دندون پایین و 1 دندون بالا که در شرف دراومدنه روژان یکی یه دونه مامان فقط 1 دندون که اونم فقط نوکش دراومده دخترم فدای اون اگه اگه گفتنت بشم وقتی بابایی شب میاد خونه با رادمهر 2 تایی انقدر ذوق میکنید که نگو تو که چهار دست و پا و رادمهر سینه خیر میرید دم در پیشواز بابایی مخصوصا" تو ر...
27 آبان 1391

مسافرت مامان و بابا به شمال

سلام نی نی های من الهی قربونتون برم دوستتون دارم دوستتون دارم نی نی های من بابایی پیشنهاد کرد که یه مسافرت 2 روزه بریم تا یه کمی بتونیم استراحت کنیم من اولش راضی نبودم که شما رو تنها بزارم و برم چون اصلا" دوست ندارم حتی یه لحظه از شماها دور باشم وقتی شما 1 ساعت نباشید استرس و اضطراب میگیرم بابایی بنده خدا که انقدر تو این مدت اذیت و خسته شده بالاخره هر چی باشه مامان تحملش از بابایی بیشتره بابایی هم گناه داره بالاخره دلم زدم بدریا و بابایی گفتم بریم اول باورم نمی شد تا از تهران اومدیم بیرون استرس گرفتم هی میخواستم به بابایی بگم برگردیم خیلی خیلی خودمو کنترل کردم رفتیم یه جایی نزدیک چالوس و نوشهر یه ویلایی قشنگ گرفتیم که با دریا فقط...
27 آبان 1391

سرماخوردگی نی نی های من

سلام سه قلوهای ناز نازی من اگر بدونید چقدر مامان و بابا رو اذیت کردید هنوز فصل سرما نیومده سرما خوردید طبق معمول تو رادمهرم اول از همه شب تا صبح گریه کردی و شدیدا" تب کردی و شیر نخوردی مامان تا صبح بغلت کرده بود و راه میبرد صبح که شد سریع بردیمت بیمارستان و تا ظهر اونجا بودیم ازت آزمایش گرفتن و همش هر 10 دقیقه  ORS میدادن بعد از اینکه دکتر جواب آزمایشتو دید بهت یه آمپول زد و شربت سفکسین و شیاف استامنیفون داد اصلا" حال نداشتی بعد اومدیم خونه تبت هم بالا بود شب مامان بزرگ گلی موند خونمون و تا صبح پاشویت کرد یکم بهتر شدی هنوز حال تو خوب نشده 2 روز بعد رادمان و روژان هم مثل تو مریض شدن و مامان بزرگ زهرا اینبار موند بخدا دیگه خسته شد...
26 آبان 1391

جواب آزمایش رادمهر(خدایا خسته ام خسته)

سلام نی نی های قشنگم الهی مامانی پیش مرگتون بشه همیشه دلتنگتون هستم حتی وقتی کنارم هستید دوستتون دارم چند روز پیش جواب آزمایشت رادمهرم آماده شد ولی بخاطر اجلاس سران در تهران یکهفته تعطیل بود دیروز بعد از یکهفته بالاخره از دکترت وقت گرفتیم و با بابایی رفتیم دکتر و روژان و رادمانو گذاشتیم خونه مامان بزرگ گلی وقتی به مطب رسیدیم تقربیا" شلوغ بود و دکتر هم 2 ساعت دیر اومد قرار بود ساعت 4 بیاد که ساعت 6 اومد نوبت ما هم ساعت 15/7 بعدازظهر شد چون یه مقدار دیر میشد بابایی رفت من و تو موندیم مطب وقتی نوبتمون شد  رفتم تو اتاق دکتر و جواب آزمایشتو دادم دکتر دید یه چیزی گفت که احساس کردم مثل آوار فروریختم بدنم داغ شده بود سرم گیج رفت احساس می ک...
26 آبان 1391

اولین مهمانی افطاری

سلام عزیزای دلم به اندازه های ستاره های آسمان دوستتون دارم شما بزرگترین رحمت و نعمتی هستین بعد از سلامتی خداوند مهربان بمن هدیه کرده امسال ماه رمضان هم رسید و شما تو هشت ماهگی هستید  این ماه رو خیلی دوست دارم چون احساس می کنم بخدا نزدیکترم ولی متاسفانه دو سال میشه که نتونستم روزه بگیرم پارسال بخاطر اینکه شما تو دل مامانی بودید و امسال هم فقط یک روز گرفتم که اونم انقدر حالم بد شد ترسیدم که اتفاقی برام بیوفته کسی هم که بجز شما خونه نیست مامان بزرگ گلی هم روزه میگیره و براش سخته که بیاد و نور الا نور بشه ایشالا خدا لطفی کنه و سال دیگه بتونم روزه هامو بگیرم راستی رادمانم گلم دومین دندونتم در تاریخ 22/5/91 دراومد ولی نمی دونم چر...
31 مرداد 1391

گرفتن آزمایش از رادمهر

سلام نی نی های قشنگم که همه عمر، جون، زندگی، شب و روزم شدید دوستتون دارم رامهرم پسرکم عزیزکم عسلکم جیگرم عمر و روحم تا به امروز 5 تا دکتر بردمت بخاطر این بالا آوردنهای مداومت همچنان شیر کم میخوری خیلی هم بد میاری بالا از دماغ و دهنت گلکم وقتی اینجوری تمام وجودم آزرده میشه این دکتر آخر برات یه سری آزمایش نوشته بود که با مامان بزرگ گلی و دایی امیر حسین رفتید آزمایشاتو در بیمارستان پارس انجام دادی از زمانی که رفتی تا برگشتی خونه همچنان اشک ریختم بمیرم مامان که انقدر ضعیف شدی گلم تو از رادمان و روژانم سبک تر شدی وقتی اومدی خونه حال و حوصله نداشتی دستای کوچیک کبود شده بود انگار درد میکرد وقتی دستای کوچولوتو ماچ کردم گریه کردی ک...
31 مرداد 1391